هفته 15
سلام به بهترین دخمل دنیا.هفته پانزدهم هم شروع شد.جمعه من و بابا یه دستی به سر و گوش خونه کشیدیم.خیلی خسته شدم با اینکه کارای اصلی رو بابا کرد و غذا هم نمیخواستم بپزم.مهدی هم خیلی تب داشت.بدنش هم از شدت تب میسوزه و میخاره ایشالا داداشی بهتر شه.
بابایی دوباره تا باهات حرف زد تکونتو حس کردم.ناقلا تو هم از الان بابایی شدی؟هووی من نشی ها.عشق اصلی بابا منم.اینو گفتم که همیشه یادت بمونه
مهدی جونم این هفته خیلی اذیت شد.به آنتی بیوتیک حساسیت داد بدنش و دهنش پر آفت و تبخال شد. ولی خداروشکر الن خیلی خوبه فقط جشن اسمش افتاد بعد عید.
مامانی این هفته کمر درد داره.مثل بارداری قبلی
آخر هفتع میریم مسافرت با داداشی به شهر زادگاه مامانی که خیلی دلم واسه عزیزایی که توش دارم تنگ شده ولی دوباره قلبمو میزارم اصفهان و میرم.بدون بابایی بهشت هم به مامانی خوش نمیگذره مخصوصا که لحظه تحویل سال هم دوباره بابایی پیشم نیست.دو روزه اشک گوشه چشممه و بغض گلومو دردناک کرده.ولی چه میشه کرد.جدایی سخته ولی وصل خیلی شیرینه و به شیرینی بعدش باید صبر کرد.3 هفته آینده رو اهوازیم..ایشالا تو سالم باشی و خوب رشد کنی و همزادت رو هم ببری بالاتر
بابا و داداشی اسمتو انتخاب کردن و با اون اسم صدات میکنن و بات حرف میزنن
مامانی چشم انتظارته بدجور.